داستان شفا امام رضا
خاطراتی درباره شفا امام رضا(ع) ذکر شده که به نقل چندی از آن ها می پردازیم.
روزی پیرمردی به همراه دختری که رویش را با چادر پوشانده بود و وی را روی زمین میکشید وارد صحن روضه منوره حضرت رضا شد. جلوی او را گرفتم و پرسیدم با این وضع کجا میخواهی بروی. جواب داد این دخترم است و برای گرفتن شفا به محضر حضرت میبرم. با درخواست من صورتش را باز کرد و شگفت زده دیدم که وی مُرده است و بی روح میباشد. برای اطمینان بیشتر به چند نفر از خادمان خانم گفتم که او را معاینه کنند و بعد از معاینه یقین حاصل شد که علایم حیاتی ندارد و از دنیا رفته است. با عصبانیت به پیرمرد گفتم که ای مرد تو حرم را با غسال خانه اشتباه گرفته ای. امام رضا مُرده زنده نمیکند بلکه مریض شفا میدهد و آن هم اگر مصلحت باشد. با التماس و تضرع فراوان پیرمرد به من گفت که اجازه بدهید او را به حرم ببرم، آخر این که برای شما ضرری ندارد و اگر هم شفا نیافت، برمیگردم و دفنش میکنیم. دلم به رحم آمد و با خود گفتم حداقل برای زیارت وداع اجازه دهم که او را داخل حرم ببرد. بعد از ساعتی دیدم ولولهای در حرم به پا شد و با چشمان خودم دیدم که آن دختر مرده زنده شد.
دعوات راوندی میگوید:
امام جواد (ع) فرمود یکی از اصحاب پدرم مریض شد. حضرت رضا به عیادت او رفت و از او پرسید: «چطوری؟» گفت: «بعد از آمدن شما مرگ را به چشم خود دیدم.» (میخواست با این جمله دردی را که از شدت بیماری میکشید، نشان دهد.) امام فرمود: «مرگ را چگونه دیدی؟» گفت: «سخت و دردناک.» حضرت فرمود: مرگ را ندیدی، آنچه دیدی فقط کاری بود که مرگ در ابتدا با تو میکند و بدین وسیله گوشهای از احوال خود را به تو نشان میدهد. مردم دو دستهاند: کسانی که با مرگ راحت میشوند و کسانی که با مرگشان دیگران از دستشان راحت میشوند. ایمانت به خدا و ولایت را تجدید کن تا از کسانی باشی که با مرگ راحت میشوند.
آن مرد هم همین کار را کرد. آنگاه گفت: «ای پسر رسول خدا! اینان فرشتگان پروردگارند که با درودها و هدایا بر شما سلام میکنند. آنها روبروی شما ایستادهاند. اجازه بدهید بنشینند.» امام رضا (ع) فرمود: «بنشینیدای فرشتگان پروردگار من!» سپس به مریض فرمود: «از آنها بپرس آیا دستور داشتند که در حضور من بایستند؟» مریض گفت: «از آنها پرسیدم، گفتند اگر همۀ فرشتگانی که خدا آفریده در محضر شما باشند، برای شما خواهند ایستاد و تا اجازه ندهید نخواهند نشست. خدای بزرگ به آنان چنین دستور فرموده است.» آنگاه مرد چشمانش را بست و گفت: «سلام بر توای پسر رسولخدا، این شمایید که در کنار محمد (ص) و امامان پس از او در برابرم ایستادهاید.» این را گفت و جان داد.
علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده میگوید:
در آذرماه سال ۱۳۸۳ مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و میخواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت ۱۰صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران میآمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزهای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته میروند تا قطعهای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد میزد برادر علی کمک نمیکنی؟
نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعهای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟ پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پلههای اتاق پایین آمدم.
در ایوان طلا یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او میدویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟! و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچهای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمیشد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانهای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمیکرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا میکند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر میدرخشید.
[ بازدید : 53 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]